ارغوانارغوان، تا این لحظه: 9 سال و 8 ماه و 27 روز سن داره

خط خطی های مادرانه

ما سه نفریم

زود فراموشکار شدیم. این مدت از هم فاصله گرفتیم. انگار دوتا قطب مشابه آهنرباییم که داریم همدیگه رو دور میکنیم. بادومهای روزهای نه چندان قدیم و چایی داغ و بگو و بخند، جاش و داده به یه تنهایی بزرگ دونفره. تو اونور آب، من اینور آب. بی سر و صدا بدون اینکه حرفی بزنیم هرکدوم یه طرف لیوان چاییمون و بالا و پایین میبریم. بعد تو میری سراغ ریموت تلویزیون و من میرم سراغ موبایلم. ارغوان خوابیده. پتو رو تا روی شونه ش بالا میکشم که مبادا سردش بشه. دلم میخواد شکلات توی قندون و بردارم ولی به خودم قول دادم زودتر از این ریخت بیام بیرون. قراره بشم همون آدم سابق. اول باید از ظاهرم شروع کنم، بعد از روانم. این روزها خیلی زودرنج و عصبی شدم. منتظر یه تلنگرم که بری...
25 دی 1393

از هر دو جهان آزادم

اواااااااااا. چرا روی مبلا رو با ملافه نپوشوندی؟؟ نمی گی مبلات زود کثیف میشه؟ اوااااااااا. چرا روی فرش ها روفرشی پهن نمیکنی؟؟ فرشات لکه میشن باید زود زود بشوریا. اوااااااااا. چرا سلفونهای روی وسایل برقیتو به این زودی باز کردی؟؟ من تا سه چهارسال با همون سلفون ازشون استفاده میکردم. اواااااااااا. چرا ته قابلمه هات به این زودی خط افتاده؟؟ من که خیلی مواظب بودم. سرویس چدنم و تا دوسال اصلا باز نکردم. اواااااااا. دلت میاد تو این سرویس چایی بخوری؟ این فقط دکوریه آخه. اواااااااا. حیف این روتختی نیست همینطوری استفاده میکنی؟؟ من که فقط روز پاتختی پهنش کردم چشم خواهرشوهرم و درآرم. پارچه ش ترکه خوب. اوااااااا...
11 دی 1393
1